عِشق عَلَیهِ السَّلام

ای ماهی فتاده به دریای خون و خاک - قربانیان کوی تو هستند بی پلاک

عِشق عَلَیهِ السَّلام

ای ماهی فتاده به دریای خون و خاک - قربانیان کوی تو هستند بی پلاک

عِشق عَلَیهِ السَّلام

چقدر گریه کنم تا نبری از یادم
در سراشیبی قبرم به شما محتاجم

شهر غریبی است ، کوفه..

شنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۰۹ ب.ظ

            ... سجاد، مرکبش را به تو نزدیکتر می‌سازد و آرام در گوشت زمزمه می‌کند: "بس است عمه جان!

شما بحمدالله عالمه غیر متعلمه‌اید و استاد کلاس ندیده. خدا شما را به علم لدنی و تفهیم الهی پرورده است."

و تو با جان و دل به فرمان امام زمانت، سر می‌سپری، سکوت می‌کنی و آرام می‌گیری.

اما نه، این صحنه را دیگر نمی‌توانی تحمل کنی.

زنی از بام خانه مجلل خود، سر بر آورده است، و به سر بر نیزه حسین، اهانت می‌کند، زباله می‌پاشد و ناسزا

می‌گوید.

زن را می‌شناسی،‌ اُم هجام از بازماندگان خبیث خوارج است.

دلت می‌شکند، دلت به سختی از این اهانت می‌شکند،

آنچنانکه سر به آسمان بلند می‌کنی و از اعماق جگر فریاد می‌کشی:

                                                   "خدایا! خانه را بر سر این زن خراب کن "                                              

هنوز کلام تو به پایان نرسیده، ناگهان انگار زلزله‌ای فقط در همان خانه واقع می‌شود، 

ارکان ساختمان فرو می‌ریزد و زن را به درون خویش ‍ می‌بلعد.

زن، حتی فرصت فریادی پیدا نمی‌کند.

خاک و غبار به هوا بلند می‌شود. رعب و وحشت بر همه جا سایه می‌افکند و بیش از آن،

حیرت بر جان همگان مسلط می‌شود.

پس آن زن اسیر زجر کشیده مظلوم، صاحب چنین قرب و قدرتی است؟

 بی جهت نیست که در خطابه خود، از موضع خدا، با خلق سخن می‌گفت؟

این زن می‌تواند به نفرینی، کوفه را کن فیکون کند. پس چرا سکوت و تحمل می‌کند؟

چه حکمتی در کار این خاندان هست؟!

کاروان، همه را در بهت و حیرت فرو می‌گذارد و به سمت دارالاماره پیش ‍ می‌رود.

خبر به سرعت باد در کوچه پس کوچه‌های کوفه می‌پیچد.

مأموران تا خود دارالاماره جرأت نفس کشیدن پیدا نمی‌کنند.

کاروان به آستانه دارالاماره می‌رسد.

و ... چه شهر غریبی است کوفه .

 پی نوشت :

 1. این نوشتار برگی از سترگ غم نامه ی حضرت زینب سادات ( س ) ، برگرفته از کتاب " آفتاب در حجاب " است ، که از کودکی های دختر امام علی(ع) می گوید تا ... تنهایی های این خانم با امام حسین (ع) .

 2. دعا کنیم ، حضرت خدا هر چه زودتر این وهابی های ملعون رو ریشه کن کنند ، و ان شاالله توفیق زیارت حرم حضرت زینب سادات (س) و  حضرت رقیه سادات (س) روزیمون بشود.

 3. در خاتمه ی روایت کتاب فوق ،  آفتاب در کنار قبر پیغمبر (ص) پهلو می گیرد ، و عاشقانه از اندوه خویش لب می گشاید که : « تعبیر شد خواب کودکی های من  پیامبر (ص) و من اکنون  با یک دنیا و مصیبت تنها ماندم...

 4. سیاه مشق بعد ؛ از آسفالت تا اعتکاف . ان شاالله .

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۲/۰۳/۰۴
بی پلاک

نظرات (۶)

کتاب فوق العاده ایه...
وچه شهر غریبیست کوفه...

صاحب صبرم ولی کرب و بلا صبرم ربود..
نوح دردم من که طوفان بلا صبرم ربود ..
من که هفتاد و دو پیکر پاره پاره دیده ام ..
دیدن راس تو روی نیزه ها صبرم ربود ..
در هجوم مرکب تازه نفس با نعل نو ..
ماندن جسمت به زیر دست و پا صبرم ربود ..
من که در هنگام تدفینت نبودم یاحسین..
سرگذشت جسم تو با بوریا صبرم ربود ..

یا المصائب زینب کبری(س)
وای محشر بود...مو به تنم سیخ شد با این پست...
عالی بود...
و ای کاش این فقط یک قصه بود...
۰۷ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۴۷ جوان انقلابی
قلم رسا...

منتظر پست بعدی...
سلام
شما را به وبلاگ بی نهایت پست جدید دعوت میکنم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی